کارگران و دغدغه های سال نو
دادا کمون

شاید یكی از شیرین ترین لحظات زندگی آغاز سال نو و ساعت تحویل سال كهنه به نو میباشد. از ایام كودكی عید  یكی از بهترین روزهای من بود. از همان روزهای آخر سال كه با پدر و مادر برای خرید لباس نو به بازار میرفتم و با چه اشتیاقی منتظر میماندم تا عید بیاید و لباسهای نوی خودم را بپوشم و از بزرگترها عیدی بگیرم و تمام روز را با دوستان و بچه های فامیل به بازی بگذرانم. واقعا چه روزهای لذت بخشی بود و حال میفهمم كه پدر بیچاره چگونه با سیلی صورت خود را سرخ نگاه داشته تا ما بتوانیم شاد بمانیم. یادش گرامی باد، مردی كه پس از مرگش نیز با افتخار میشود از او نام برد. كارگری كه سالیان زیادی تلاش كرده تا بتواند با افتخار زندگی كند. كارگری كه از آسایش و آرامش خود میگذشت تا بتواند فرزندان خود را بزرگ كند و چه سخت این كار را به اتمام رسانید و چه سخت با زندگی بدرود گفت!
آری این زندگی پدرم بود و باز هم سال نو نزدیك است و باز هم كودكانمان با شادی به بازار رفته و لباسهای سال نو را میخرند و منتظر عید میمانند. پس این موضوع تمامی ندارد و نسل به نسل ادامه دارد.
از شادی كودكان گفتیم اما آیا از دغدغه های پدران نیز آگاهیم؟ باور كنید هرچه به سال جدید نزدیك میشویم غصه های من بیشتر میشود. وقتی فكر هزینه های تهیه لباس و مایحتاج عید را میكنم، وقتی تا پاسی از شب گذشته با همسر خود با یك كاغذ و خودكار و ماشین حساب مشغول حساب و كتاب میشویم كه چه بكنیم و وقتی به بازار میرویم و میبینیم تمام محاسباتمان اشتباه از آب در آمده! هنوز هیچ كاری نكرده ایم ولی اندوخته هایمان به پایان رسیده است. چقدر دردناك است و باز شب تا صبح در رختخواب خود در حین كشیدن سیگار با خود كلنجار میرویم كه چه كنیم؟ صبح به سر كار میرویم و تنها روزی است كه دوست نداریم ساعت كار تمام شود زیرا با تمام شدن ساعت كار و ورود به منزل میبایست باز هم شروع به بحث و جدل نمائیم كه این را بگیریم و آن را نگریم و چه سخت است شرمنده شدن نزد عزیزترین كسانت و چه سخت است با تمام دوست داشتن ها و عشق ورزیدنها با عصبانیت بگویم كه آخر من از كجا بیاورم؟ و درست چند روز به عید نمانده به این نتیجه میرسیم كه باید برویم سراغ رفقا و فامیل و غیره كه بتوانیم مبلغی از آنها قرض بگیریم تا بتوانیم امورات سال نو را رتق و فتق كنیم. و این درست زمانی است كه یاد دوران كودكی خود افتاده و میفهمم كه چرا وقتی ما با خوشحالی لباسهای خود را پس از آمدن از بازار پرو میكردیم و پیش پدر میرفتیم او با چهره ای غمگین به ما میخندید و بغلمان میكرد و میگفت مباركه و این سوال همیشه برای من وجود داشت كه چرا پدر غمگینه و حال میفهمم غم پدر را. اما آیا كودكان ما در چه زمانی میتوانند غم ما را بفهمند. به امید روزی كه پدران با شادی كودك خود را در آغوش گرفته و بگویند مباركه!


با امید از بین رفتن این فاصله زیاد طبقاتی و با امید پیروزی كارگران و پیروزی سوسیالیسم در ایران.